محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

پسرم آقا شده....

سلام پسر قشنگم ديگه واقعا همه وقتم فقط و فقط به تو عزيزترينم اختصاص داره. تو اين مدت 20تا دندونت كامل شد حدود دو سال و دو ماه طول كشيد. حرف زدنت خيلي كاملتر شده و جمله كامل ميگي. اوايل خرداد ماه يه روز همراه با همكاراي بابا رفتيم باغ آقاي اخوان. خيلي خيلي خوب بود و خوش گذشت. ناهار هم مرغ سيخ كشيديم و بعد از ظهر هم يه تولد كوچولو گرفتيم. پسرم بعد از ناهار در حال چرت بعدازظهر اينم تولد شيوا خانوم(تولدت مبارك عزيزم)   نيمه شعبان هم رفتيم مهديه و باز شما اسمت دراومد و جايزه گرفتي. الهي حضرت مهدي(عج) هميشه يارت باشه. مهمترين اتفاق هم اين بود كه شما از يكشنبه 17خرداد رسما با پوشك ...
25 خرداد 1394

ایام عید 1394

4ام عید عموامید و خاله آزاده(دوستان دوران دانشجویی بابامحمود) به همراه یکی از دوستانشون به نام عمو پیام و خاله عصمت از تهران اومدن خونمون و چند روزی پیشمون بودن و کلی باهم خوش گذروندیم.  توام خیلی خوشگل میگفتی عمو امید عمو پیام و صداشون میزدی.   محمدمهدی در پدیده شاندیز:   عمو پیام و عمو امید   محمدمهدی در آبشار اخلمد:   یک شب هم سه تایی رفتیم پارک نزدیک خونمون:     ...
20 فروردين 1394

آغاز سال 1394 هجری خورشیدی

سال تحویل امسال ساعت 2 و 15 دقیقه بامداد بود و امسال سال بز هست. من هم واسه شام سبزی پلو با ماهی درست کردم و همگی خوردیم و نشستیم پای تلویزیون و برنامه های سال تحویل. شما قبل از تحویل سال خوابیدی اما من و بابامحمود بیدار بودیم تا سال تحویل شد. از خدا میخوام سالی پر از آرامش و سلامتی و برکت و خوشبختی واسه هممون باشه.   این هم چندتا عکس از روزهای پایانی سال 93: اینجا من رفته بودم دندون پزشکی و شما و بابامحمود هم در حال خوش گذرونی بودین     در بنفشه زار چشم تو   من ز بهترین بهشت ها گذشته ام   من به بهترین بهار ها رسیده ام...  ...
2 فروردين 1394

محمدمهدی دوساله شد

پسرم امروز ، سالروز میلاد توست و من هنوز همچون سال گذشته در حیرتم از داشتنت.  در کنار تمام داشته هایم، تنها تو، دلیل کافی خوشبختی ام هستی.  دوست دارم هرسال آمدنت را به جشنی جاودانه بنشینم  تا شاید دلیلی باشد تا قدر آمدنت و بودنت را بیشتر بدانم. نازنینم میخواهم با همه وجود بگویم دوستت دارم...   پسر عزیزم شب تولد دو سالگیت رفتیم حرم امام رضا(ع) و خدای بزرگ رو شکر کردیم به خاطر نعمت وجود تو نازنین بعدش هم رفتیم رستوران رضایی و شام خوردیم و کلی بهمون خوش گذشت. خدایا شکرت برای حضور این فرشته آسمونی   یه روز هم بردیمت بهداشت واسه چکاپ دو سالگیت. قد 89&...
3 اسفند 1393

پس از مدتی....

گل پسرم ببخشید که مدتی نتونستم واست بنویسم خیلی خیلی درگیر بودم. 12آبانماه به شدت مریض شدی و تب کردی و درگیر مریضیت بودم. 27 آبانماه هم اسباب کشی کردیم به خونه جدید. بماند که اسباب کشی با شما چقدر سخت بود و مامان عزیز تو این پروژه خیلی کمکم کرد. حتی دو شب نتونستم بیام دنبالت و شما اونجا خوابیدی. ولی شکرخدا چون اونجا رو دوست داری وقتی با بابا اومدیم دنبالت و ازت پرسیدیم میای بریم خونمون میگفتی نه؟!!!!!! به این شکل آبانماه گذشت و آذرماه و دیماه هم به همین ترتیب و شما روز به روز بزرگتر شدی.   صحبت کردنت خیلی خیلی پیشرفت کرده و جملات سه جمله ای رو هم به راحتی میگی. اسم و فامیل و اسم بابا و مامان و خاله و عمه و عمو رو...
11 بهمن 1393

20ماه با محمدمهدي

عزيزدلم شبا كه خوابي و واسه خودت غلت ميزني و ميچرخي ياد اون روزايي ميفتم كه نميتونستي خودت سرت رو بچرخوني و من بايد واست اين كارو ميكردم و خدا رو صدها هزار مرتبه شكر ميكنم كه پسرم سالم و سلامته. خدايا ازت ممنونم به خاطر اين نعمت بزرگي كه بهمون دادي خدايا پسرم رو در پناه خودت عاقبت به خير كن خدايا خودت هميشه مواظبش باش و هميشه بهترين ها رو نصيبش كن خدايا پسرم هميشه سالم و شاد و خوشبخت باشه ...... پسرك شيطون بلاي من ديگه واقعا فرصت هيچ كاري رو به من نميده و هميشه دوست داره فقط با هم بازي كنيم. اصلا خودت تنهايي بازي نميكني و اگه يه روز تا ظهر تو آشپزخونه كار داشته باشم تو هم همونجا پيشم هستي و هر چند دقيقه مي...
2 آبان 1393

19ماهگيت مبارك

مامانم ميگه حسابي فضول شدم و دوست دارم از همه چيز سر در بيارم. اصلا دوست ندارم تنهايي بازي كنم دلم ميخواد مامانم هم باشه. كلا دوست دارم مامانم در جريان همه امور من قرار بگيره حتي وقتي با كسي بازي ميكنم هر كار جالبي كه انجام ميشه مامانم صدا ميزنم كه حتما در جريان باشه. اينجا لاكي رو بغل كردم و با هم دراز كشيديم   روزي 1000بار كلمه مامان رو تكرار ميكنم وقتي مامانم ميگه جانم ميگم بغل گاهي به ندرت ميام بغل اما بيشتر وقتا كه مامانم ميگه "بيا بغلم عزيزم" فقط يه لبخند رضايت از اينكه مامانم هست و حواسش به من هست تحويلش ميدم و ميرم دنبال كارم و باز 5دقيقه ديگه تكرار ميشه..... اينم بگم كه عاشق بابام هم هست...
2 مهر 1393

واكسن 18ماهگي

چهار شنبه 12شهريور ساعت 12ظهر واكسن 18ماهگي رو زديم. يكي به دستت يكي به پا و قطره فلج كه خوراكي بود. شب قبلش خيلي استرس داشتم انگار ميخواستم كنكور بدم. آخه شنيده بودم واكسن سختي هست و 2  3 روزي اذيت ميشي. خلاصه واسه زدن واكسن با بابامحمود رفتي و من پشت در واست آيةالكرسي ميخوندم كه يهو صداي جيغت رو شنيدم و قلبم آتيش گرفت. الهي فدات شم عزيز دلم. قبل از رفتم بهت شربت استامينوفن داده بودم. خلاصه بعد از اينكه اومديم خونه حالت خوب بود و واسه خودت بازي ميكردي و ظهر كه خوابيدي با تب و درد بيدار شدي هر 6 ساعت بهت استامينوفن ميدادم و سر شب هم سه تايي رفتيم پارك كه شما زياد اذيت نشي اونجا خيلي حالت خوب بود و كلي تاب بازي كردي و واسه خودت راه رفتي...
20 شهريور 1393

هميشه باش....

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند !! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود ! این است حال و روز این روزهای من ... بله، دلبندم هر روز و هر لحظه با من است . و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند . لبریز از بودن و ماندن،  ماندنی با عشق و امید،  امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه‌ چندان دور از دسترس . این امید را دوست دارم،  که باعث زنده ماندنم می‌شود . پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم . و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم . همیشه باش همینقدر نز...
19 شهريور 1393