محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

ده ماهگی و اولین شب یلدا

1392/10/2 21:30
نویسنده : مامان شیما
635 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین پسرم

امروز 10ماهت تموم شد عزیزکم. خدا رو هزاران بار شکر

ببخشید که یه مدت نتونستم بیام گل مامان آخه خیلی گرفتار بودم. جابجایی خونه خودش یه پروژه بزرگ و سخت بود آخه هم هوا سرد بود هم تو کوچولو بودی. از وقتی شروع به جمع کردن وسایل کردم فقط وقتایی که تو خواب بودی میتونستم یه کم کارکنم اما بعدش که تو بیدارمیشدی دیگه نمیذاشتی البته بعضی وقتا هم جلو سی دی میذاشتمت اما خیلی نگران بودم آخه روزی چند ساعت جلو تلویزیون بودی واسه همین الان دیگه واست نمیذارم. تا بالاخره روز جابجایی فرا رسید و من و بابایی تا ساعت 6 کلاس بودیم و همون شب که تو خونه مامان عزیز بودی خونه رو جابجا کردیم البته یک سری وسایل موند که کم کم آوردیم. اما به هر سه مون خیلی سخت گذشت. به محض اینکه رسیدیم خونه جدید حدود ساعت 11شب من اومدم خونه مامان عزیز که تو رو بخوابونم آخه تو بدون من نمیخوابیدی عزیزدلم. وقتی رسیدم اونجا واسم جالب بود همه برقا رو خاموش کرده بودن که تو بخوابی اما تو دنبال من میگشتی. همینجور که بهت شیر دادم توام تو بغلم خوابت برد. منم که از خستگی هلاک بودم. بعد از اینکه تو رو خوابوندم و یه چایی خوردم با باباجون دوباره اومدیم خونه جدید. خدا رو شکر وسایل تقریبا تموم شده بود و حدود ساعت 2شب دوباره برگشتیم خونه مامان عزیز و از فردا کم کم خونه رو چیدیم. اما متاسفانه تو همین رفت و آمدها گوشی من گم شد و من و تو و بابایی به شدت سرما خوردیم. خلاصه روزای سختی بود ببخشید عزیزمامان.

 

آبانماه قبل از اینکه خونه رو جابجا کنیم یه روز شما و بابایی رفتین آرایشگاه. اینقد پسر خوب و آرومی بودی که آقای آرایشگر عاشقت شده بود و هی واست سوت میزد. خیلی آروم نشستی رو صندلی و آینه رو نگاه میکردی. هر کی فیلمش رو میبینه تعجب میکنه. فدای صبوری و فهمیدگیت بشم من مامانی.

(آرایشگاه پارسا)

 

اینم علی اصغر من

 

خدای مهربونم خودت نگهدار همه بچه ها باش

 


 

فدای این مدل نشستنت برم که پاتو میذاری بین انگشت شصت و کناری اون یکی پات

 

 

 از اتفاقای دیگه تولد پسرعموت بود که 9آذر دنیا اومد. با اجازه شما گل پسرم منم یه کم به علی کوچولو شیر دادم.

 

 

 یک شب هم رفتیم حرم اما رضا(ع). داخل حرم خیلی دوست داری آخه هم خیلی روشنه و کلی چراغ داره(توام که عاشق چراغ) و هم کلی نی نی اونجا هست که تو واسشون ذوق میزنی.


 

20آذر هم بردیمت دکتر و شکرخدا همه چیز خوب بود. وزنت 9 و 500 و قدت هم 75. دکتر واسه اشتهات شربت زینک داد که امیدوارم بهتر غذا بخوری.

قند رو شناختی و تا چشم چپ کنم یه قند گنده گذاشتی دهنت. هرجور بتونی خودت رو به قندون میرسونی و ... . البته من خیلی سعی میکنم نذارم.

قندون رو از روی میز کشیدی پایین و در حال فضولی و نقشه کشیدن بودی که مامان دستگیرت کرد(یه همچین مامان زرنگی هستم من)

 

 

امسال اولین شب یلدایی بود که توام به جمع ما اضافه شدی و از هر سال واسه من بهتر بود. امسال شب یلدا رفتیم خونه مامانی و باباجون و توام هرچی دلت خواست شلوغ کاری کردی. واسه اینکه هر کار دلت خواست بتونی بکنی روفرشی پهن کردیم و توام کلی ذوق زدی و آب همه میوه ها رو گرفتی و ....

بلدا مبارک عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)