عيد ديدني
امسال هم مثل همیشه عید دیدنی رو از بزرگترها شروع کردیم. هفته اول به دید و بازدید گذشت. شما هم که عاشق بیرون و مهمونی کلی بهت خوش میگذشت. اما من نگران غذا خوردن و خوابت بودم که کلا به هم ریخته بود و از همه بدتر اینکه حسابی سرفه میکردی. تو این ایام هم از دکترت خبری نبود.
(هنوزم عاشق آبي فدات شم)
آخر هفته یعنی جمعه رفتیم خونه عمه فاطمه(قوچان) و بعد از ظهر هم برگشتیم. دوشنبه هم رفتیم زادگاه مامان شیما(کاشمر). موقع رفتن شما خیلی خوب و خوش بودی. اولش یه کم تو ماشین خوابیدی و بعدش بین راه واسه نهار و نماز نگه داشتیم و شما هم با بابامحمود و دایی علیرضا کلی تاب بازی کردی و بهت خوش گذشت.
ساعت 5عصر رسیدیم خونه مامانی و آقاجون. اون شب ساعت 2 از شدت تب بیدار شدی و کلا بیتاب بودی.
فردا صبح هم حال زیاد خوبی نداشتی. از یه طرف تب، از یه طرف آبریزش بینی و سرفه و از طرفی هم دندونات حسابی اذیتت میکرد. این شد که تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خودمون. بعد از ظهر حرکت کردیم سمت مشهد و حدود ساعت 9شب مشهد بودیم. فردا هم که 13بود به خاطر شما هیچ جا نرفتیم و خونه موندیم. اما شکرخدا بعد از 2 3 روز شما کم کم بهتر شدی.
از حدود نیمه اسفند92 شما چهار دست و پا میری. راه رفتن رو هم خیلی دوست داری اما باید یه کوچولو دستتو بگیریم آخه میترسی بیفتی. دو تا دیگه از دندونای بالا (فکر میکنم دندون آسیاب باشه) سفید شده و خیلی اذیتت میکنه. شیر مامان رو هم دیگه کنار گذاشتی متاسفانه. از حدود 3 4 فروردین خودت تصمیم گرفتی شیر رو کنار بذاری!!!!!
اين عكس هم مربوط به بهمن ماه هست كه جشن يلداي دخترخاله(مطهره جون) بود. اما چون نداشتمشون الان واست ميذارم.