چهار ماهگی
سلام عزیزترینم
دیروز نوبت واکسن چهار ماهگیت بود. چند روزه که دل تو دلم نیست، نمیدونم چرا اینقدر نگران بودم. صبح ساعت ۱۰ من و تو و بابایی و عمه فائزه رفتیم بهداشت. اول قد و وزنت گرفتن و واست تشکیل پرونده دادن بعدش هم با بابایی و عمه فائزه رفتین و واکسن زدی. من تو اتاق نیومدم و پشت در منتظرت بودم. پسر شجاع من فقط یه کوچولو گریه کرد.
ساعت ۱۱:۲۰ که رسیدیم خونه بهت استامینوفن دادم و بعدش هم هر ۶ ساعت تکرارش کردم. شب رفتیم مهدیه واسه جشن نیمه شعبان، خیلی خوب بود اما تو خیلی بی حال و مظلوم بودی دلم خیلی واست میسوخت نازدونه من به کسانی که نامشون از القاب امام زمان(عج) بود هدیه می دادند به تو هم هدیه دادند و بابا محمود هدیه ات رو گرفت
دیشب تا صبح خواب نداشتم همش می ترسیدم تبت بالا بره، اما خدا رو شکر ساعت ۴:۳۰ صبح که بهت استامینوفن دادم دیگه تب نکردی اما امروز یه خورده بی قراری میکنی. ایشالا زود خوب شی عزیزم
وزنت ۷۵۰۰ و قدت ۶۹
خیلی خیلی خیلی دوست دارم
اینم چندتاعکس از ماه چهارم زندگیت
اینجا تو حیاط مامان عزیز دراز کشیده بودی و به درختا نگاه می کردی و از هوای آزاد لذت می بردی