محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

تیرماه پر دردسر

1392/4/29 1:52
نویسنده : مامان شیما
616 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز بعد از واکسنت رفتیم مطب دکتر اعلمی که خدا رو شکر همه چیز خوب بود. دکتر هم گفت که می تونیم غذا رو شروع کنیم و دستور غذایی واست نوشت اما ما تصمیم گرفتیم یک ماه دیگه یعنی ۵ ماه تموم غذا رو شروع کنیم. نمیدونی مامان چقدر ذوق داره واسه غذا دادن به تو عزیزترینم.

 

۸تیر هم رفتیم آتلیه گلرخ. با کلی دردسر چندتا عکس گرفتیم اما به خاطر گرما و اینکه دیگه خسته شده بودی زود تمومش کردیم و فردا باید بریم ببینیم. خدا کنه عکسات خوب شده باشه نانازیه من.

 

دو هفته که از ۴ماهگیت گذشت متوجه شدم رو پاهات یه کم دونه زده. شب بردمت حموم(از پایان ۴ماهگی دیگه خودم میبرمت حموم، اینجوری اصلا گریه نمیکنی) و وقتی بیرون اومدیم همه دست و پات پر از دونه های قرمز شده بود خیلی ترسیدم. فرداش جمعه بود یه کم تب هم داشتی واسه همین با بابایی بردیمت کلنیک سلامت. دکتر عبدالهی بعد از معاینه گفت یه بیماری ویروسیه و بهت استامینوفن داد و گفت دورش یک هفته طول میکشه. اون روز بعد از هر ۶ساعت که از دادن استامینوفن میگذشت دوباره تب می کردی. اون شب خیلی نگرانت بودم و فردا دوباره بردیمت دکتر خودت(دکتر اعلمی) ایشون هم گفت ویروسیه و اسم بیماری هم دست و پا و دهان هست. یه پماد ضد خارش هم داد. اما روز به روز بدتر میشدی، همش گریه می کردی و اصلا نمی خوابیدی حتی شیر هم نمی خوردی آخه تو دهنت هم دونه زده بود. خیلی شب و روزای بدی بود به هر سه مون خیلی سخت گذشت. تا اینکه ۳شنبه عصر رفتیم مطب دکتر احمد شاه فرهت(فوق تخصص نوزادان). ایشون هم گفت اولا دیگه نباید پستونک بخوری بعد هم استامینوفن و دیفنهیدرامین بهت داد. بعدش هم گفت گل پسر من خیلی کم خوابه و باید باهاش بازی کنم و حرف بزنم واسه همین همراه داروهات ۲تا کتاب قصه هم از داروخونه خریدیم و تصمیم گرفتیم دیگه بهت پستونک ندیم. از مطب دکتر رفتیم خونه مامان عزیز و اونجا بابایی واست بانوج درست کرد. خیلی دوسش داری و تو اون راحت میخوابی(آخه همیشه عادت داشتی با پستونک بخوابی) خدا رو شکر از اون روز دیگه حالت بهتر شد و فقط ۲شب بهت شربت دادم.

تو مطب دکتر شاه فرهت یه کوچولو لالا کردی عزیزدل مامان

 

وقتی از دکتر برگشتیم خونه مامان عزیز داخل بانوج خوابیدی

 

این روزا خیلی فضول و شیطون شدی، وقتی خوابت میاد فقط جیغ میزنی، جیغایی که من عاشقشونم. وقتی هم گرسنه میشی تا منو میبینی میگی اِهِ اِهِ اِهِ اِهِ .... سی دی زبانت رو هم خیلی دوست داری و در اوج گریه باهاش آروم میشی. اسباب بازیهایی که صدا و نور داره و حرکت میکنه مثل ماشین و هلی کوپتر و ترن و... واست خیلی جالبه(مصرف باطریت بالا رفته ها!!!!)

 ماجراهای باور نکردنی محمدمهدی و خرسی!!!!!

 

من و بابایی عاشق این عکست هستیم م م م فدای نگاهت نازنینم

ضمنا پسرم خیلی گرمایی هستی البته حق داری چون این روزا خیلی هوا گرم شده واسه همین اکثر افطاری هایی که میریم پیش بابا هستی که زیاد اذیت نشی.

التماس دعا گلم

 

 

محمدمهدی و اولین عروسی زندگیش(نامزدی مطهره جون)

 

محمدمهدی و باغ دایی جون حسن(نقندر)

 

محمد مهدی آماده رفتن خونه مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)