محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

اندر احوالات محمدمهدی

1392/11/7 21:40
نویسنده : مامان شیما
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

دیروز بردیمت مطب دکتر اعلمی. شکرخدا مثل همیشه خوب بودی و دکتر گفت دیگه همه چیز میتونم بهت بدم. شیر و سفیده تخم مرغ هم میتونی بخوری. اما واسه عسل میخوام تا یک سالگیت صبر کنم.

وزنت 10 کیلو و قدت هم 78

دیشب واست تو شیشه شیر با نبات ریختم همشو خوردی خیلی دوست داشتی عزیزم.

اما هنوز چهار دست و پا نمیری همه حالتاشو انجام میدی حتی اینقد میای جلو که میترسم با دهن بخوری زمین. خیلی دوست داری واستی و مدت ایستادنت طولانی تر شده.

 

 

 

 وقتی بهت میگم اتل متل دستاتو رو پاهات میزنی. وقتی میگم کلاغ پر انگشتتو به زمین میزنی.

 

از شیرین کاریای دیگه اینکه بینیت رو میگیری و میگی ننه ننه ننه، اگه بهت بگیم دماغ منو بگیر بینیمو میگیری و منم باید بگم ننه ننه ....

موهاتم دیگه خیلی بلند شده و به یه آرایشگاه نیاز داری. ایشالا به زودی میبریمت.

عاشق بچه ها هستی و هرجا بچه ها رو میبینی کلی ذوق میکنی اما از دور دوسشون داری و وقتی خیلی بهت میچسبن و بوست می کنن عصبانی میشی.

هر چی از رو زمین پیدا میکنی سریع دهنت میذاری و دیگه حسابی باید مراقبت باشم. البته بماند که بعضی وقتا گولم میزنی و الکی دستتو سمت دهنت میبری و به منم نگاه میکنی و منم سریع دستتو میگیرم و میبینم هیچی توش نیستزبان

واسه همینم دهنت قارچ گرفته بود و به پاهات هم منتقل شده بود که بردیمت دکتر قربانی و یه قطره و یه پماد داد که شکرخدا زود خوب شد. اما خیلی بی اشتها شده بودی و یه شب هم همش نق میزدی و نتونستی خوب بخوابی.

 

 

 

غذا خوردنت خیلی بهتر شده، صبح بهت فرنی یا تخم مرغ یا الویه میدم و ظهر هم عدس پلو یا استانبولی یا لوبیا پلو واست میذارم و شب هم معمولا همون غذای ظهر و عصر هم فرنی یا پوره سیب زمینی و هویج. جدیدا از سوپ هم خوشت اومده، چون یه مدت نخوردی مخصوصا سوپ شیر.

 

نصف شب یا وسط روز که بغلت میکنم اگه دلت شیر بخواد واسه اینکه بهم بفهمونی پستونکت رو با زبونت میندازی بیرون. یا اگه پستونک نداشته باشی یقه لباسمو میکشی. اینقدر این کاراتو دوست دارم که دلم نمیخواد بزرگ شی.

چند روز پیش روبروی هم نشسته بودیم و یه سیب و قل میدادمت سمتت و میگفتم قل قل قل   بعد توام با اون زبون قشنگت تکرار میکردی. فدات شم طوطی مامان.

وقتی خیلی بهت ور میرم و باهات بازی میکنم دهنتو باز میکنی و میچسبونی به صورتم مثلا بوسم میکنی. چند روز قبل هم که خونه مامانی بودیم و شما روبروی من نشسته بودی که یهو شالم و کشیدی و منم سرم و آوردم پایین و توام به روش خودت بوسم کردی. قربون قلب مهربونت برم.

از بین میوه ها به ترتیب موز و نارنگی و پرتغال و سیب دوست داری.

 اصلا دوست نداری من پای لب تاب باشم، همش دوست داری با شما بازی کنم یا اینکه سی دی ببینی. هر وقت منو با لب تاب میبینی همش لباسمو میکشی.

 

 

چند روز پیش قندون چپه شد و شما هم با ذوق تمام داد میزدی گَن گَن گَن نیشخند

جمعه ای که گذشت بازی دربی بود و بابا هم که عاشق فوتبال، خلاصه با هم نشستین به فوتبال دیدن و با هم دست میزدین و میگفتین آبی آبی آبی      آبی آبی آبی، توام که عاشق هیجان تند تند دست میزدی. بابا میگفت

گُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُل توام پشت سرش میگفتی گُ ُُُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ ُ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمد مهدی
20 بهمن 92 14:45
سلام پسر منم همنام پسر شماس وبلاگتون خیلی قشنگه خدا محمد مهدی رو براتون نگه داره وقتی فهمیدم ساکن مشهدید (از وبلاگتون) خاستم التماس دعا بگم هر وقت رفتید حرم برای ما هم دعا کنید
مامان شیما
پاسخ
ممنون خاله مهربون که به من سر زدین
مامان كيان
24 بهمن 92 8:27
عزيزم فدات شم كه اينقدر شيطون و بامزه شدي ،دست ماماني دردر نكنه با غذاهاي خوشمزه اي كه برات درست ميكنه