محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

محمدمهدی آتیش پاره

1393/3/1 16:49
نویسنده : مامان شیما
416 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزتر از جانم

ببخشید که یه مدت وبت رو آپ نکردم آخه شدیدا درگیر کلاسا بودم و از همه مهمتر درگیر شما. از وقتی شیر رو ترک کردی یعنی پایان 13ماهگی، مامان همش نگران غذای شماست. البته دکتر گفت شیرمادر سال دوم بیشتر جنبه عاطفی داره و خاصیت غذایی چندانی نداره. اما من همش نگران هستم و دلم میخواد همه ویتامینا به بدنت برسه.

شکر خدا غذاخوردنت کمی بهتر شده البته اگه این دندونا بذارن، بعضی روزا اصلا اشتها نداری و میدونم که واسه درد دندون هست. بین غذاها ماکارونی و پلو رو از همه بیشتر دوست داری دسر که اصلا دوست نداری.

یک سال و 16روزت بود که واسه اولین بار چهاردست وپا رفتی و یک سال و یک ماه و 15 روزت بود که واسه اولین بار راه رفتی و الانم حس میکنی عقب افتادی و فکرکنم قصد جبران داری چون چیزی به نام نشستن واست معنا نداره. خسته نباشی گل مامان.

اینجا هم صبح از خواب بیدار شدی و صدای ماشین لباسشویی رو شنیدی و بلافاصله رفتی پیشش!!!

 

3اردیبهشت بردمت دکتر واسه چکاپ وزنت 11کیلو و قدت هم 80     خدایا شکرت

تو اردیبهشت ماه واسه سومین بار بردیمت آرایشگاه و واسه پنجمین بار موهاتو کوتاه کردیم آخه 2بار خاله مریم زحمت موهاتو کشیدن.

هنوزم عاشق سی دی هستی و موقع غذاخوردن باید سی دی روشن باشه. بیشتر حرفا رو کاملا متوجه میشی و گوش میکنی.

عاشق بیرون رفتن و ماشین سواری و کالسکه سواری و آب بازی هستی.

چون اصلا دوست نداری روسری سرت باشه از حموم که اومدی بستم پشت سرت!!!(الحق که پسر خودمی و با چیزایی که دور گردن میفته مشکل داری)

 

با اسباب بازیات خیلی خیلی کم بازی میکنی خیلی زود دلتو میزنه‼!

 

اصلا تنها جایی نمیمونی حتما باید یک نفر پیشت باشه حتی تو اتاق خودت که خیلی دوسش داری.

شبا تو خواب خیلی خیلی قلت و ملاق میزنی نصف شب باید از اینور و اونور برت دارم و بذارمت سرجات. به خاطر جنابعالی مجبوریم رو زمین بخوابیم و تختا بلااستفاده مونده.

اینجا هم داریم میریم تولد محمد طه

اون رومیزی هم که پایین افتاده کلا جاش همونجاست. نمیدونم چرا من هنوز رو میز ندیدمش. تا میذارم شر جاش بدو برش میداری آخه این به شما چیکار داره من نفهمیدم!!!

 

تو تولد هم جنابعالی حسابی خوابت میومد و موقع مراسم اینقدر خسته بودی که با اون همه سروصدا بیدار نشدی(اینقد که تو خونه آتیش سوزوندی و یه ذره نخوابیدی). با کلاه هم که کلا مشکل داری حالا از هر نوعی که میخواد باشه!!

 

خلاصه که شدی همه زندگیمون، بدون که خیلی دوست داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان كيان
15 خرداد 93 9:21
ماشاالله محمد مهدي بزرگ شده دلم واستون خيلي تنگ شده بود ، خاله جون عكسات خيلي خوشگله انشاالله دندونات زودي در ميا و راحت ميشي .
مامان شیما
پاسخ
ممنونم خاله مهربون آقا کیان از طرف من ببوسین(آقا شده دیگه ماشالا)