محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

شیرین کاریای پسرم

1393/3/16 2:29
نویسنده : مامان شیما
542 بازدید
اشتراک گذاری

وای که امروز ما رو از خنده کشتی نفس مامان

بعدازظهر یهو دیدیم از تو اتاقت صدای تق تق میاد و خودت رویت نمیشی، بابایی سریع دوید سمت اتاق و بازم شما رو نمیدید که یهو متوجه شد در حموم بازه و جنابعالی هم که عاشق آب و آب بازی رفتی داخل حموم!!! کلید خونه رو هم با خودت بردی و صدای تق تق از اون بوده. وقتی متوجه حضور من و بابایی شدی با اون صدای قشنگت تند تند و پشت سر هم میگفتی آبه آبه آبه.... هیچی دیگه مجبور شدیم بریم حموم!!!

باور کن تو باید ماهی میشدی عزیزم اینقد که آب دوست داری!!! هر روز حتما باید آب بازی کنی و چندتا لیوان آب روی فرشا بریزی!!

دندون آسیاب فک بالا سمت چپ به شدت ورم کرده و شما هم خیلی عصبی شدی. فعلا 4تا دندون بالا و 3تا پایین داری.

سه شنبه صبح همراه بابامحمود واسه چکاپ 15ماهگی رفتیم بهداشت. وزنت 11 و 400 و قدت هم 82. شکر خدا خیلی ازت راضی بودن و گفتن خوب رشد کردی. اما به نظر من هنوزم عالی نیست اما خدا رو شکر

در همه کابینتا رو با نخ شیرینی محکم بستم، آخه تا چشم چپ میکنم کل کابینتو میریزی بیرون!!!

عاشق بازی قایم موشک هستی اما به روش خودت!! وقتی بابا بهت میگه محمدمهدی چشاتو ببند دستتو میذاری کنار صورتت طوریکه اصلا به چشات ربط نداره و کاملا واضح تقلب میکنی!! بعدشم همینکه بابا میخواد بره قایم بشه همونطور که مثلا چشاتو گرفتی میدویی سمتش که ببینی کجا میره!! خیلی با مزه هست! از وقتی این بازی رو انجام میدی یادگرفتی خیلی سریع میدویی!!

خیلی قشنگ منظور حرفاتو بهم میفهمونی و من هر لحظه بیشتر عاشقت میشم. مثلا مامان و می می(پستونک) رو مثل هم تلفظ میکنی. میای پیش من و میگی ماما منم میگم جون مامان بعد شما به علامت نیست دستاتو تکون میدی و میگی نی ی ی و من متوجه میشم که منظور پستونک بوده. قربونت بشم من عزیزدلم

هر چی رو که مربوط به خودت باشه یا دلت بخواد(مثلا موبایل) وقتی ازت میپرسم مال کیه خیلی محکم و قاطع میگی من!!

وقتی بابامحمود میخواد بره بیرون من باید شما رو سرگرم کنم و طفلی بابایی با سرعت برق و باد حاضر شه و بدون خداحافظی بره بیرون چون شما کاملا همه حرفا رو متوجه میشی. جرات نداریم از کلماتی مثل برم و خداحافظ و بیرون و این چیزا استفاده کنیم!!! همین که از خواب بیدار میشی و بغلت میکنیم و از اتاق میایم بیرون به در ورودی اشاره میکنی که بریم بیرون!!!

امروز داشتم بهت نهار میدادم و شما هم قرق تماشای سی دی که من به بابا گفتم هوا خوب شده بچم و نبردیم پارک یه کم تاب سواری کنه که سریع شما بلند شدی و اشاره به در ورودی!!!! عجب ناقلایی هستیا!!!

کلا حواست به همه چی هست حتی وقتی ما فکر میکنیم حواست نیست و مثلا داری سی دی نگاه میکنی! آخه عاشق سی دی هستی حتی خیلی وقتا که صدات میزنیم جواب نمیدی. عجبا!!!

وقتی یه شیرین کاری میکنی و بابا میگه شیما نگاش کن خودت سریع به من نگاه میکنی ببینی من نگات میکنم یا نه، کلا خیلی خوب همه حرفا رو متوجه میشی.

تراس رو تمیز و مرتب کردیم و هر روز هم مثل داخل خونه گردگیری میکنیم که شما بری اونجا و بازی کنی که اتفاقا خیلی هم دوسش داری.

 

اتاق خواب خودمون و اتاق شما رو با هم عوض کردیم. اینجوری خیلی خیلی بهتر شده و شما بهتر میتونی تو اتاقت بازی کنی و از اسباب بازیات لذت ببری. خودت میری بالا تختت و کلی هم ذوق میزنی اما تنهایی نمیتونی پایین بیای.

وقتی سرت به جایی میخوره و دردت میاد و گریه میکنی حتما باید زمین و بزنی و بهش بگی بد بد بد وگرنه آروم نمیشی!!

همه 13تا دی وی دی بی بی انیشتین رو نگاه کردی و بعضی از سی دی هاش رو دیگه دوست نداری و واست خیلی تکراری شده. باید به فکر یه پک دیگه باشیم.

وقتی میریم خونه مامان عزیز سریع شما میری سراغ پله ها و دوست داری بری بالا. آخه اتاق خاله زهرا هم طبقه بالاست و تو هم عاشق اونجایی!

هفته پیش رفتیم رستوران. اول که شما خواب تشریف داشتین. وقتی ما غذا سفرش دادیم و رفتیم سراغ میز اردور شما بیدار شدی و اول پشت صندلی مخصوص خودت نشستی و خوشحال بودی اما کم کم حس فضولی تقویت شد و میخواستی راه بری. ما هم مانع نشدیم و چه کارا که نکردی!!!

ترسو       بدبو          قهر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامی ماهان
18 خرداد 93 1:29
ماشالاه خدا حفظش کنه واستون.
مامان شیما
پاسخ
ممنون خاله جون خدا گلای شما رو هم واستون حفظ کنه از طرف من ببوسینشون
ساجده
18 خرداد 93 12:36
سلام شيما جون ،واي كه چقدر دلم واسه محمد مهدي تنگ شده خيلي از دستش خنديدم محمد مهدي جان رو از طرف ما ببوس
مامان شیما
پاسخ
سلام خاله مهربون ممنون که به من سر زدین بوس بوس بوس
پديده
24 تیر 93 12:42
اينجا رستوران احسانه
مامان شیما
پاسخ
بله عزیزم