19ماهگيت مبارك
مامانم ميگه حسابي فضول شدم و دوست دارم از همه چيز سر در بيارم.
اصلا دوست ندارم تنهايي بازي كنم دلم ميخواد مامانم هم باشه. كلا دوست دارم مامانم در جريان همه امور من قرار بگيره حتي وقتي با كسي بازي ميكنم هر كار جالبي كه انجام ميشه مامانم صدا ميزنم كه حتما در جريان باشه.
اينجا لاكي رو بغل كردم و با هم دراز كشيديم
روزي 1000بار كلمه مامان رو تكرار ميكنم وقتي مامانم ميگه جانم ميگم بغل گاهي به ندرت ميام بغل اما بيشتر وقتا كه مامانم ميگه "بيا بغلم عزيزم" فقط يه لبخند رضايت از اينكه مامانم هست و حواسش به من هست تحويلش ميدم و ميرم دنبال كارم و باز 5دقيقه ديگه تكرار ميشه.....
اينم بگم كه عاشق بابام هم هستم و بلافاصله كه از خواب بيدار ميشم دنبال بابام ميگردم و خيلي هم دوست دارم وقتي ميره بيرون حالا هرجا واسه خريد يا دانشگاه باهاش برم.
دلم ميخواد همه كلمات رو تكرار كنم. هر چي هر كسي بگه دوست دارم منم بلافاصله بگم. مامانم ميگه دايره لغات محمدمهدي خيلي زياد شده
مامان بابا دايي (اگه)خاله عزيز عمه عمو عكس (داگا)دانشگاه قان قان كفش كيف سي دي اتاق تخت پلو پويا (قا)قاشق (كنگال)چنگال (قاقو)چاقو سيب موز جوجو ني ني قند چايي آب شير (گو)گوشي علي (ابا)عباس احمد امير (دادا)داداش آتيش برق (مي مي)پستونك حموم كار (نونو)نون اتو دست پا كله پتو آينه تاب تاب پارك (دخه)دختر (تب تب)تبلت بالا پايين دود ريخت پرت كتاب كليد مهر (حقه)حلقه كارت پول (آنوم)خانوم آقا در (با)باز تاريك (شادر)چادر دو پنج شيش سه ده (قطه)قطره (گوجي)گوجه تند پنكه ماهي چپه گاو (لاكي)لاك پشت...........
صداي گربه و گاو و اسب و جوجه و موش و هاپو و زنبور و خروس و قطار رو بلدم و گاهي اينقدر ازم ميپرسن كه خسته ميشم و جوابشون نميدم!!!
همه اعضاي بدنم رو ميشناسم.
روز تولد مامان شيما در پيتزا پونك
عاشق بيرون رفتن و مخصوصا ماشين سواري و پارك و تاب بازي هستم و وقتي رو تاب ميشينم اصلا دوست ندارم پايين بيام!!!
وقتي ميرم خونه مامان عزيزم همه از دست من هلاك ميشن. آخه جا واسه فضولي زياد داره و منم عاشق فضولي هستم. يا دوست دارم تو حياط باشم يا برم تو ماشين باباجون و بازي كنم يا دوست دارم از پله ها بالا برم و برم ظبقه بالا خلاصه 3 4 نفر رو حسابي اسير خودم ميكنم و آخرش مامانم ميگه محمدمهدي پاشو بريم خونمون و منم از مامانم جلوتر ميرم دم در آخه ديگه اينجا كاري نمونده انجام نداده باشم!!!
منم مثل مامانم اصلا تاريكي رو دوست ندارم و وقتي برقا خاموش باشه گريه ميكنم.
يه شب كه واسه خواب با مامان و بابا رو تخت دراز كشيده بوديم و برقا هم خاموش بود گفتم مامان مي مي(پستونك) مامانم پرسيد مي مي كو؟ منم هيچي نميگفتم و مامان و بابا تو تاريكي دنبال پستونك ميگشتن و جرات نداشتن چراغ روشن كنن آخه بعدش اگه خاموش ميكردن من گريه ميكردم. خلاصه بنده هاي خدا كلي گشتن و پيدا نكردن بالاخره مجبور شدن برق رو روشن كنن. به محض اينكه بنده به خواستم رسيدم دستم رو كه مي مي توش بود بالا بردم و گفتم اينااااااا !!!!!!!! مامان و بابا كلي خنديدن و مامانم هم حسابي چلوندم!!!
مامانم عاشق اين مدل تلويزيون نگاه كردنم هست
عاشق آب بازي هستم و وقتي اسم حموم مياد سر از پا نميشناسم. اما دوست ندارم سرم رو بشورن.
4تا دندون جلو فك پايين و بالا در اومده و هر فك 2تا دندون آسياب همچنين دندون نيش فك بالا سمت چپ در اومده و سمت راست هم به شدت ورم كرده.
مامانم ميگه غذاخوردنم همچنان تعريفي نداره و همچنان با سي دي همراه هست.
محمدمهدي در سرزمين جادويي ويلاژتوريست:
محمدمهدي در رستوران آبشار:
به محض ورود اين آبشار توجهت رو جلب كرد و دوئست داشتي دستت رو به آب برسوني
اينم عكس هنري عمو اميد و محمدمهدي وقتي 9ماه بودي: