محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

تیرماه پر دردسر

چند روز بعد از واکسنت رفتیم مطب دکتر اعلمی که خدا رو شکر همه چیز خوب بود. دکتر هم گفت که می تونیم غذا رو شروع کنیم و دستور غذایی واست نوشت اما ما تصمیم گرفتیم یک ماه دیگه یعنی ۵ ماه تموم غذا رو شروع کنیم. نمیدونی مامان چقدر ذوق داره واسه غذا دادن به تو عزیزترینم.   ۸تیر هم رفتیم آتلیه گلرخ. با کلی دردسر چندتا عکس گرفتیم اما به خاطر گرما و اینکه دیگه خسته شده بودی زود تمومش کردیم و فردا باید بریم ببینیم. خدا کنه عکسات خوب شده باشه نانازیه من.   دو هفته که از ۴ماهگیت گذشت متوجه شدم رو پاهات یه کم دونه زده. شب بردمت حموم(از پایان ۴ماهگی دیگه خودم میبرمت حموم، اینجوری اصلا گریه ...
29 تير 1392

چهار ماهگی

سلام عزیزترینم   دیروز نوبت واکسن چهار ماهگیت بود. چند روزه که دل تو دلم نیست، نمیدونم چرا اینقدر نگران بودم. صبح ساعت ۱۰ من و تو و بابایی و عمه فائزه رفتیم بهداشت. اول قد و وزنت گرفتن و واست تشکیل پرونده دادن بعدش هم با بابایی و عمه فائزه رفتین و واکسن زدی. من تو اتاق نیومدم و پشت در منتظرت بودم. پسر شجاع من فقط یه کوچولو گریه کرد. ساعت ۱۱:۲۰ که رسیدیم خونه بهت استامینوفن دادم و بعدش هم هر ۶ ساعت تکرارش کردم. شب رفتیم مهدیه واسه جشن نیمه شعبان، خیلی خوب بود اما تو خیلی بی حال و مظلوم بودی دلم خیلی واست میسوخت نازدونه من به کسانی که نامشون از القاب امام زمان(عج) بود هدیه می دادند به تو هم هدیه دادند و بابا محمود هدیه ات رو گر...
3 تير 1392

سه ماهگیت مبارک ک ک ک ک

پسر قشنگم امروز سه ماه شدی عزیزم 2/29 واسه اولین بار بردیمت دکتر. آقا دکتر با دقت معاینت کرد و خدا رو شکر همه چیز عالی بود. وزنت 7 کیلو و قدت هم 63 سانتیمتر واست تشکیل پرونده دادیم و قرار شد ماهی 1بار تحت نظر باشی. راستی اسم دکترت محمد حسین اعلمی فوق تخصص کودکان است. نفس مامان هر روز شیرین تر میشی و از خودت اداهای جور واجور در میاری. جدیدا خیلی دوست داری دستاتو بخوری یه ملچ و ملوچی را میندازی که بیا و ببین... اینم چندتا از عکسایی که اردیبهشت ماه ازت گر فتیم   رو تخت خاله زهرا لالا کردی فدای اون نگاهت   با مامان عزیز رفتی حموم اینجا تازه بیرون اومدی  ...
2 خرداد 1392

دردونه من

دردونه من این روزا خیلی شیطون شدی، همش دوست داری باهات بازی کنیم و حرف بزنیم. اصلا دوست نداری تنها باشی. تازگیا دستاتو پیدا کردی و بهشون چپ چپ نگاه می کنی فدات بشم عزیزدلم خدا رو شکر دل دردت خیلی کم شده فقط بعضی روزا خیلی کم می خوابی که این نگرانم می کنه. اما خوب شیر میخوری. موقعی که گشنته و میام شیرت بدم یه صدایی از خودت در میاری که من عاشق اون صداتم(اه اه اه ...) دیگه من و بابایی رو کامل میشناسی و دوست داری باهات صحبت کنیم. علاقه شدیدی به تابلو و لوستر و پرده داری و مدتها با دقت بهشون نگاه می کنی مخصوصا پرده اتاق خواب که فکرکنم از منم بیشتر دوسش داری!!! بعضی وقتا هم که رو پام میذارمت(رو پا رو هم دوست داری) که مثلا بخوابی ...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر ای والاترین رویای عشق                  مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من                 اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است        زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی              قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گا ه خستگی هایم توئی             مادر ای تنهانرین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا                       از تو آهنگی گرفته نای ...
14 ارديبهشت 1392

زیارت امام رضا(ع)

نازنین پسرم روز شنبه 1392/2/7واسه اولین بار به پابوس حضرت رضا(ع) رفت. اون شب بارون قشنگی می بارید. ما هم محمدمهدی رو واسه اولین بار سوار کالسکش کردیم و رفتیم حرم. خیلی خوب بود. حدود ساعت 9شب رسیدیم حرم و نمازمون خوندیم و محمدمهدی شیرش خورد و بعدش با بابامحمود رفتن سمت ضریح مطهر. پسرم با اینکه خواب بود اما به محض اینکه داخل حرم شدن بیدار شد و اطراف رو نگاه می کرد. با هم رفتن جلو ضریح و زیارت کردن. شکر خدا حرم خلوت بود و پسرم تونست دستش به ضریح برسه. امیدوارم خداوند قبول کنه و محمدمهدی منو از نوکران حضرت قرار بده. (آمین) یا حضرت رضا پسرم رو بیمه خودت کردم، مراقبش باش        &nb...
12 ارديبهشت 1392

دو ماهگی

دیروز واکسن دو ماهگیت زدیم، من خیلی نگران بودم اما تو خیلی پسر خوبی بودی. صبح ساعت 9:30 رفتیم وقتی رسیدیم اونجا بیدار شدی. اول وزن و قدت رو گرفتن وزنت 5.550 و قدت هم 61 بود. خدا رو شکر همه چی نرمال بود. بعدش رفتیم واسه واکسنت که من تو اتاق نیومدم و تو با عمه فائزه رفتی آخه عزیزدلم مامان طاقت نداره درد و گریه تو رو ببینه. بعدش زودی اومدی پیشم اصلا گریه نمیکردی یه کم شیر خوردی و اومدیم خونمون. تا ساعت 1ظهر آروم خوابیدی اما اون شب نا آروم بودی آخه تب داشتی. کلا آروم و صبور بودی. فدات بشم نفس مامان ...
3 ارديبهشت 1392

عقیقه

در تاریخ 1391/12/24 ما  گوسفندی را قربانی کردیم  و با دعوت از فامیل و دوستان در مرکز رفاهی فنی حرفه ای یک مهمونی گرفتیم. محمد مهدی  اون شب پسر خیلی خوبی بود و به هر کسی میگفتیم بعضی شبها اذیت میکنه باور نمی کردند من و همسرم نمی تونستیم از غذا بخوریم زیرا قربانی جهت عقیقه بود. در ضمن اون شب تو گوش محمد مهدی پسرخاله همسرم که روحانی بود اذان و اقامه گفت هر چند که روز اول ترخیص از بیمارستان خودمون گفته بودیم.   از خدای مهربون میخوام همیشه حافظت باشه عزیزدلم ...
1 ارديبهشت 1392

نوروز 92

عید امسال مامان و بابا به خاطر من زیاد جایی نرفتن و فقط خونه فامیل درجه یک رفتیم، البته من همه جا پسر خوبی بودمو هرجا هم که می رفتیم از همه دیرتر می رسیدیم و از همه زودتر برمی گشتیم. روز سیزده هم که همه فامیل با هم بودند (باغ دایی حسن - نیشابور) ما خونه موندیم چون مامان و بابا نگران بودن که من اذیت بشم, اما من شب دل درد گرفتم و تا نیمه شب گریه می کردم.  نکته جالب که ما تو این ایام متوجه شدیم که محمد مهدی خیلی ماشین رو دوست داره و تو ماشین آرامش میگیره و راحت میخوابه. این هم چند تا عکس از ایام عید   قربون خوابیدنت بشه مامان خوابای رنگی رنگی ببینی نفسم         ...
25 فروردين 1392

تحويل سال 1392

موقع تحویل سال، من و مامان و بابا خونه بودیم وبه خاطر ارامش من در هنگام تحویل سال به جای اینکه سر میزی که مامان آماده کرده بود بشنیم سه نفری در حالی که من کاملاً لخت بودم و داشتم از باز بودن خودم لذت می بردم سال جدید را شروع کردیم مامان دعا می خوند و بابایی ازمون فیلم میگرفت.       ...
22 فروردين 1392