محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

شیطون بلای من

سلام پسر قشنگم    الان که دارم واست مینویسم ساعت ۱۲ شبه و تازه از خونه عمو عباس اومدیم. امروز تولد عمو و محمد(پسر عمه) بود. الان تو لالا کردی عزیز مامان. روزا اینقد مشغول توام که اصلا وقت نمیکنم به هیچ کاری برسم. فدای تو بشم که همه ی زندگیم شدی کوکب خانم تازه از حمام اومدن!!!!!! امروز رفتیم پیش دکترت. خیلی دکترت رو دوست داری. شکر خدا همه چیز خوب بود. وزنت ۸۵۰۰ و قدت هم ۷۰ اصلا دوست نداری زیاد خونه بمونی حتی واسه یک روز، انگار دلت میگیره و دوست داری بریم بیرون. من و بابایی هم وقتی بیتابی می کنی میبریمت پارک. خیلی بیرون دوست داری و با دیدن بچه ها ذوق میزنی. فدات بشم که عاشق بچه هایی. وقتایی هم که ب...
21 مرداد 1392

عکس آتلیه

چــقدر دزدیــدنِ نگــاه ِ تــو  از چشــمان ِ تــو  لــذت بخــش اســت!   تو کدام گوشه زندگیم جا خوش کردی ....   که به هر طرف می چرخم ....   خیالم   آیینه گردان تصویرت می شود ....   دلگرم میشوم   به تکرار گرمای لبخندت   و پر میدهم هر چه غم را ....     تو را نگاه میکنم   که دیدنی ترین تویی   و از تو حرف میزنم   که گفتنی ترین تویی   من از تو حرف میزنم   شب عاشقانه میشود   تو را ادامه میدهم   همین ترانه میشود ...
10 مرداد 1392

شروع غذا خوردن محمدمهدی

پسر گلم از شنبه ۲۹تیر غذا خوردن شروع کردی. نمیدونی مامان چقدر خوشحاله که شما بزرگ شدی و غذاخور شدی عزیزم. طبق دستور دکترت غذا رو با فرنی آرد برنج شروع کردم. روز اول باید فقط یک قاشق بخوری. اما زیاد با علاقه نخوردی  منم هی مزه میکردم  آخه فکر می کردم شاید بدمزه است اما خیلی خوشمزه بود. واسه همین مامان یه ذره ناراحته. امیدوارم کم کم بهتر شی.   اینم عکس اولین غذا خوردنت مامانی ی ی ی ی       ...
31 تير 1392

تیرماه پر دردسر

چند روز بعد از واکسنت رفتیم مطب دکتر اعلمی که خدا رو شکر همه چیز خوب بود. دکتر هم گفت که می تونیم غذا رو شروع کنیم و دستور غذایی واست نوشت اما ما تصمیم گرفتیم یک ماه دیگه یعنی ۵ ماه تموم غذا رو شروع کنیم. نمیدونی مامان چقدر ذوق داره واسه غذا دادن به تو عزیزترینم.   ۸تیر هم رفتیم آتلیه گلرخ. با کلی دردسر چندتا عکس گرفتیم اما به خاطر گرما و اینکه دیگه خسته شده بودی زود تمومش کردیم و فردا باید بریم ببینیم. خدا کنه عکسات خوب شده باشه نانازیه من.   دو هفته که از ۴ماهگیت گذشت متوجه شدم رو پاهات یه کم دونه زده. شب بردمت حموم(از پایان ۴ماهگی دیگه خودم میبرمت حموم، اینجوری اصلا گریه ...
29 تير 1392

چهار ماهگی

سلام عزیزترینم   دیروز نوبت واکسن چهار ماهگیت بود. چند روزه که دل تو دلم نیست، نمیدونم چرا اینقدر نگران بودم. صبح ساعت ۱۰ من و تو و بابایی و عمه فائزه رفتیم بهداشت. اول قد و وزنت گرفتن و واست تشکیل پرونده دادن بعدش هم با بابایی و عمه فائزه رفتین و واکسن زدی. من تو اتاق نیومدم و پشت در منتظرت بودم. پسر شجاع من فقط یه کوچولو گریه کرد. ساعت ۱۱:۲۰ که رسیدیم خونه بهت استامینوفن دادم و بعدش هم هر ۶ ساعت تکرارش کردم. شب رفتیم مهدیه واسه جشن نیمه شعبان، خیلی خوب بود اما تو خیلی بی حال و مظلوم بودی دلم خیلی واست میسوخت نازدونه من به کسانی که نامشون از القاب امام زمان(عج) بود هدیه می دادند به تو هم هدیه دادند و بابا محمود هدیه ات رو گر...
3 تير 1392

سه ماهگیت مبارک ک ک ک ک

پسر قشنگم امروز سه ماه شدی عزیزم 2/29 واسه اولین بار بردیمت دکتر. آقا دکتر با دقت معاینت کرد و خدا رو شکر همه چیز عالی بود. وزنت 7 کیلو و قدت هم 63 سانتیمتر واست تشکیل پرونده دادیم و قرار شد ماهی 1بار تحت نظر باشی. راستی اسم دکترت محمد حسین اعلمی فوق تخصص کودکان است. نفس مامان هر روز شیرین تر میشی و از خودت اداهای جور واجور در میاری. جدیدا خیلی دوست داری دستاتو بخوری یه ملچ و ملوچی را میندازی که بیا و ببین... اینم چندتا از عکسایی که اردیبهشت ماه ازت گر فتیم   رو تخت خاله زهرا لالا کردی فدای اون نگاهت   با مامان عزیز رفتی حموم اینجا تازه بیرون اومدی  ...
2 خرداد 1392

دردونه من

دردونه من این روزا خیلی شیطون شدی، همش دوست داری باهات بازی کنیم و حرف بزنیم. اصلا دوست نداری تنها باشی. تازگیا دستاتو پیدا کردی و بهشون چپ چپ نگاه می کنی فدات بشم عزیزدلم خدا رو شکر دل دردت خیلی کم شده فقط بعضی روزا خیلی کم می خوابی که این نگرانم می کنه. اما خوب شیر میخوری. موقعی که گشنته و میام شیرت بدم یه صدایی از خودت در میاری که من عاشق اون صداتم(اه اه اه ...) دیگه من و بابایی رو کامل میشناسی و دوست داری باهات صحبت کنیم. علاقه شدیدی به تابلو و لوستر و پرده داری و مدتها با دقت بهشون نگاه می کنی مخصوصا پرده اتاق خواب که فکرکنم از منم بیشتر دوسش داری!!! بعضی وقتا هم که رو پام میذارمت(رو پا رو هم دوست داری) که مثلا بخوابی ...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر ای والاترین رویای عشق                  مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من                 اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است        زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی              قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گا ه خستگی هایم توئی             مادر ای تنهانرین ماوای عشق یاد تو آرام می سازد مرا                       از تو آهنگی گرفته نای ...
14 ارديبهشت 1392

زیارت امام رضا(ع)

نازنین پسرم روز شنبه 1392/2/7واسه اولین بار به پابوس حضرت رضا(ع) رفت. اون شب بارون قشنگی می بارید. ما هم محمدمهدی رو واسه اولین بار سوار کالسکش کردیم و رفتیم حرم. خیلی خوب بود. حدود ساعت 9شب رسیدیم حرم و نمازمون خوندیم و محمدمهدی شیرش خورد و بعدش با بابامحمود رفتن سمت ضریح مطهر. پسرم با اینکه خواب بود اما به محض اینکه داخل حرم شدن بیدار شد و اطراف رو نگاه می کرد. با هم رفتن جلو ضریح و زیارت کردن. شکر خدا حرم خلوت بود و پسرم تونست دستش به ضریح برسه. امیدوارم خداوند قبول کنه و محمدمهدی منو از نوکران حضرت قرار بده. (آمین) یا حضرت رضا پسرم رو بیمه خودت کردم، مراقبش باش        &nb...
12 ارديبهشت 1392