محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

16 و 17ماهگی

سلام پسر قشنگم ببخشید مدت طولانی واست ننوشتم. آخه حسابی درگیر بودم. اما الان جبران میکنم. خردادماه به خاطر دفاع پروپوزال بابامحمود و همچنین عروسی عمو امید(دوست بابا) تصمیم گرفتیم 3نفری بریم تهران. بابامحمود هم ماشین دوستش رو قرض گرفت و 19خرداد به سمت تهران حرکت کردیم. عقب ماشین رو هم حسابی آماده کرده بودیم و پتو پهن کرده بودیم که شما حسابی راحت باشی البته با کلی اسباب بازی.تصمیم داشتیم محل اقامتمون خانه معلم باشه. قبل از سفر رفتیم حرم امام رضا(ع) اینو از کجا دیدی نمیدونم؟!!! وقتی رسیدیم تهران هوا خیلی گرم بود و خانه معلم هم جا نمیداد تا اینکه بابا به یکی دیگه از دوستاش زنگ زد و ایشون هم لطف کردن و منزلشون ر...
19 مرداد 1393

شیرین کاریای پسرم

وای که امروز ما رو از خنده کشتی نفس مامان بعدازظهر یهو دیدیم از تو اتاقت صدای تق تق میاد و خودت رویت نمیشی، بابایی سریع دوید سمت اتاق و بازم شما رو نمیدید که یهو متوجه شد در حموم بازه و جنابعالی هم که عاشق آب و آب بازی رفتی داخل حموم!!! کلید خونه رو هم با خودت بردی و صدای تق تق از اون بوده. وقتی متوجه حضور من و بابایی شدی با اون صدای قشنگت تند تند و پشت سر هم میگفتی آبه آبه آبه.... هیچی دیگه مجبور شدیم بریم حموم!!! باور کن تو باید ماهی میشدی عزیزم اینقد که آب دوست داری!!! هر روز حتما باید آب بازی کنی و چندتا لیوان آب روی فرشا بریزی!! دندون آسیاب فک بالا سمت چپ به شدت ورم کرده و شما هم خیلی عصبی شدی. فعلا 4تا دند...
16 خرداد 1393

محمدمهدی آتیش پاره

سلام عزیزتر از جانم ببخشید که یه مدت وبت رو آپ نکردم آخه شدیدا درگیر کلاسا بودم و از همه مهمتر درگیر شما. از وقتی شیر رو ترک کردی یعنی پایان 13ماهگی، مامان همش نگران غذای شماست. البته دکتر گفت شیرمادر سال دوم بیشتر جنبه عاطفی داره و خاصیت غذایی چندانی نداره. اما من همش نگران هستم و دلم میخواد همه ویتامینا به بدنت برسه. شکر خدا غذاخوردنت کمی بهتر شده البته اگه این دندونا بذارن، بعضی روزا اصلا اشتها نداری و میدونم که واسه درد دندون هست. بین غذاها ماکارونی و پلو رو از همه بیشتر دوست داری دسر که اصلا دوست نداری. یک سال و 16روزت بود که واسه اولین بار چهاردست وپا رفتی و یک سال و یک ماه و 15 روزت بود که واسه اولین بار ...
1 خرداد 1393

خیلی دوست دارم

اگر بینم که غمگینی، ز چشمان سیاهت اشک می بارد زمین و آسمان را زیر و رو سازم  که بنیادش بر اندازم ... اگر بینم که غمگینی، به قلبت آیه های یأس بنشسته چنان فریاد خواهم زد که تا عرش الهی را بلرزانم ... اگر بینم که غمگینی، نگاهت سرد و خاموش است روم پیش خدا، خواهم مرا زندانی زندان غمهای جهان سازد ...  تو را آزاد گرداند ... روم بر آسمان، در قعر جنگلهای بی پایان، به عمق سرد دریاها، کلید رمز خوشبختی دنیا را به دست آرم؛ به زیر پایت اندازم ... که تو، لبخند شادی را به لب آری ... ...
23 فروردين 1393

عيد ديدني

امسال هم مثل همیشه عید دیدنی رو از بزرگترها شروع کردیم. هفته اول به دید و بازدید گذشت. شما هم که عاشق بیرون و مهمونی کلی بهت خوش میگذشت. اما من نگران غذا خوردن و خوابت بودم که کلا به هم ریخته بود و از همه بدتر اینکه حسابی سرفه میکردی. تو این ایام هم از دکترت خبری نبود. (هنوزم عاشق آبي فدات شم)   آخر هفته یعنی جمعه رفتیم خونه عمه فاطمه(قوچان) و بعد از ظهر هم برگشتیم. دوشنبه هم رفتیم زادگاه مامان شیما(کاشمر). موقع رفتن شما خیلی خوب و خوش بودی. اولش یه کم تو ماشین خوابیدی و بعدش بین راه واسه نهار و نماز نگه داشتیم و شما هم با بابامحمود و دایی علیرضا کلی تاب بازی کردی و بهت خوش گذشت.   ...
18 فروردين 1393

آغاز سال 1393

سلام پسر قشنگم سال نو مبارک، الهی سالی پر از خیر و خوبی و خوشی و سلامتی داشته باشی. لحظه تحویل سال ساعت 20:27 بود و امسال سال اسب هست.       دوباره معجزه آب و آفتاب و زمين شکوه جادوی رنگين کمان فروردين شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود دوباره چهره نوروز و شادماني عيد دوباره عشق و اميد دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار  ...
29 اسفند 1392

روزای آخر سال 92

این روزای آخر سال خیلی درگیر بودیم و روزای بدی رو گذروندیم که از خدا میخوام دیگه هیچوقت تکرار نشه. جمعه 9 اسفند خونه مامانی بودیم و شما هم مثل همیشه شاد و سرحال. کلی واسمون شیرین کاری کردی. ظهر نهارتو کامل خوردی و بعدش هم حسابی خرابکاری کردی طوریکه مجبور شدم ببرمت حموم(البته یه حموم مختصر بود). از حموم که اومدیم تو اتاق خوابیدیم و بعد از حدود 2ساعت شما بیدار شدی در حالیکه داغ بودی. بردمت تو حال و دست و صورتتو شستم آخه فکر کردم شاید چون اتاق گرم بوده شما هم داغ شدی. کم کم بقیه هم بیدار شدن. اما تو هنوز داغ بودی. حدود 2ساعت گذشت. رو پای مامانی دراز کشیده بودی که یهو تشنج کردی. مدتش کوتاه بود اما نمیدونی به ما چی گذشت. زنگ زدیم اورژانس و و...
26 اسفند 1392

تولد یک سالگی پسرم

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . سالروز  زمینی شدنت مبارک   سلام فرشته کوچولوی من این چند روز که درگیر کارهای تولدت بودم همش خدا رو به خاطر وجود ناز و سالم تو شکر میکردم. تولدت درست در روز تولدت یعنی 2 اسفند به خوبی برگزار شد و تو هم اصلا اذیت نکردی با اینکه از وقتی از مسافرت برگشتیم شما حال خوشی نداری و همش سرفه میکنی و عجیب اینکه بهانه گیری و گریه میکنی. آخه هیچوقت اینجوری نبودی. به شدت هم بدغذا شدی و کلا نه شیر میخوری و نه غذا. دوتا دیگه از دندونای بالات هم دراومده و الان 6تا دندون داری. ...
22 اسفند 1392

محمدمهدی و اولین مسافرت

هفته پیش پسرکم اولین مسافرت زندگیش تجربه کرد. دارم وسایل رو جمع میکنم و میذارم داخل چمدون که شما هم همه رو در میاری.   مسافرتمون هوایی بود و دوشنبه 21 بهمن ماه ساعت 5عصر بلیط داشتیم که البته ساعت 6 حرکت کرد و یک ساعت و نیم بعد شیراز بودیم. موقع ورود دمای هوای شیراز 9 درجه بود که از مشهد خیلی گرمتر بود. فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد     اقامتمون در هتل جام جم خیابون رودکی بود. من خیلی نگران غذات بودم اما بعد از کلی پرس و جو به این نتیجه رسیدم که واست کمی فرنی درست کنم و اگه غذای هتل خوب بود که مشکلی نیست اما اگه خوب نبود از جای دیگه واست سوپ یا مرغ بگیریم. اما از اونجایی که خدا خیلی مهربونه غذا...
26 بهمن 1392