محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی بهترین هدیه خدا به ما

واكسن 18ماهگي

چهار شنبه 12شهريور ساعت 12ظهر واكسن 18ماهگي رو زديم. يكي به دستت يكي به پا و قطره فلج كه خوراكي بود. شب قبلش خيلي استرس داشتم انگار ميخواستم كنكور بدم. آخه شنيده بودم واكسن سختي هست و 2  3 روزي اذيت ميشي. خلاصه واسه زدن واكسن با بابامحمود رفتي و من پشت در واست آيةالكرسي ميخوندم كه يهو صداي جيغت رو شنيدم و قلبم آتيش گرفت. الهي فدات شم عزيز دلم. قبل از رفتم بهت شربت استامينوفن داده بودم. خلاصه بعد از اينكه اومديم خونه حالت خوب بود و واسه خودت بازي ميكردي و ظهر كه خوابيدي با تب و درد بيدار شدي هر 6 ساعت بهت استامينوفن ميدادم و سر شب هم سه تايي رفتيم پارك كه شما زياد اذيت نشي اونجا خيلي حالت خوب بود و كلي تاب بازي كردي و واسه خودت راه رفتي...
20 شهريور 1393

هميشه باش....

زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند !! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود ! این است حال و روز این روزهای من ... بله، دلبندم هر روز و هر لحظه با من است . و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند . لبریز از بودن و ماندن،  ماندنی با عشق و امید،  امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه‌ چندان دور از دسترس . این امید را دوست دارم،  که باعث زنده ماندنم می‌شود . پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم . و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم . همیشه باش همینقدر نز...
19 شهريور 1393

16 و 17ماهگی

سلام پسر قشنگم ببخشید مدت طولانی واست ننوشتم. آخه حسابی درگیر بودم. اما الان جبران میکنم. خردادماه به خاطر دفاع پروپوزال بابامحمود و همچنین عروسی عمو امید(دوست بابا) تصمیم گرفتیم 3نفری بریم تهران. بابامحمود هم ماشین دوستش رو قرض گرفت و 19خرداد به سمت تهران حرکت کردیم. عقب ماشین رو هم حسابی آماده کرده بودیم و پتو پهن کرده بودیم که شما حسابی راحت باشی البته با کلی اسباب بازی.تصمیم داشتیم محل اقامتمون خانه معلم باشه. قبل از سفر رفتیم حرم امام رضا(ع) اینو از کجا دیدی نمیدونم؟!!! وقتی رسیدیم تهران هوا خیلی گرم بود و خانه معلم هم جا نمیداد تا اینکه بابا به یکی دیگه از دوستاش زنگ زد و ایشون هم لطف کردن و منزلشون ر...
19 مرداد 1393

شیرین کاریای پسرم

وای که امروز ما رو از خنده کشتی نفس مامان بعدازظهر یهو دیدیم از تو اتاقت صدای تق تق میاد و خودت رویت نمیشی، بابایی سریع دوید سمت اتاق و بازم شما رو نمیدید که یهو متوجه شد در حموم بازه و جنابعالی هم که عاشق آب و آب بازی رفتی داخل حموم!!! کلید خونه رو هم با خودت بردی و صدای تق تق از اون بوده. وقتی متوجه حضور من و بابایی شدی با اون صدای قشنگت تند تند و پشت سر هم میگفتی آبه آبه آبه.... هیچی دیگه مجبور شدیم بریم حموم!!! باور کن تو باید ماهی میشدی عزیزم اینقد که آب دوست داری!!! هر روز حتما باید آب بازی کنی و چندتا لیوان آب روی فرشا بریزی!! دندون آسیاب فک بالا سمت چپ به شدت ورم کرده و شما هم خیلی عصبی شدی. فعلا 4تا دند...
16 خرداد 1393

محمدمهدی آتیش پاره

سلام عزیزتر از جانم ببخشید که یه مدت وبت رو آپ نکردم آخه شدیدا درگیر کلاسا بودم و از همه مهمتر درگیر شما. از وقتی شیر رو ترک کردی یعنی پایان 13ماهگی، مامان همش نگران غذای شماست. البته دکتر گفت شیرمادر سال دوم بیشتر جنبه عاطفی داره و خاصیت غذایی چندانی نداره. اما من همش نگران هستم و دلم میخواد همه ویتامینا به بدنت برسه. شکر خدا غذاخوردنت کمی بهتر شده البته اگه این دندونا بذارن، بعضی روزا اصلا اشتها نداری و میدونم که واسه درد دندون هست. بین غذاها ماکارونی و پلو رو از همه بیشتر دوست داری دسر که اصلا دوست نداری. یک سال و 16روزت بود که واسه اولین بار چهاردست وپا رفتی و یک سال و یک ماه و 15 روزت بود که واسه اولین بار ...
1 خرداد 1393

خیلی دوست دارم

اگر بینم که غمگینی، ز چشمان سیاهت اشک می بارد زمین و آسمان را زیر و رو سازم  که بنیادش بر اندازم ... اگر بینم که غمگینی، به قلبت آیه های یأس بنشسته چنان فریاد خواهم زد که تا عرش الهی را بلرزانم ... اگر بینم که غمگینی، نگاهت سرد و خاموش است روم پیش خدا، خواهم مرا زندانی زندان غمهای جهان سازد ...  تو را آزاد گرداند ... روم بر آسمان، در قعر جنگلهای بی پایان، به عمق سرد دریاها، کلید رمز خوشبختی دنیا را به دست آرم؛ به زیر پایت اندازم ... که تو، لبخند شادی را به لب آری ... ...
23 فروردين 1393

عيد ديدني

امسال هم مثل همیشه عید دیدنی رو از بزرگترها شروع کردیم. هفته اول به دید و بازدید گذشت. شما هم که عاشق بیرون و مهمونی کلی بهت خوش میگذشت. اما من نگران غذا خوردن و خوابت بودم که کلا به هم ریخته بود و از همه بدتر اینکه حسابی سرفه میکردی. تو این ایام هم از دکترت خبری نبود. (هنوزم عاشق آبي فدات شم)   آخر هفته یعنی جمعه رفتیم خونه عمه فاطمه(قوچان) و بعد از ظهر هم برگشتیم. دوشنبه هم رفتیم زادگاه مامان شیما(کاشمر). موقع رفتن شما خیلی خوب و خوش بودی. اولش یه کم تو ماشین خوابیدی و بعدش بین راه واسه نهار و نماز نگه داشتیم و شما هم با بابامحمود و دایی علیرضا کلی تاب بازی کردی و بهت خوش گذشت.   ...
18 فروردين 1393